یک اتفاق مسخره در یک نگاه

  • ادبیات قرن 19ام کشور روسیه
  • داستانی کوتاه از نویسنده بزرگ عصر طلایی روسیه
  • اثری نمادین درباره وضعیت اجتماعی جامعه روسیه
  • داستانی درباره ناهمگونی میان آرمان اغراق شده یک انسان و واقعیت تلخ

رمانفئودور داستایفسکی

تعداد صفحه 96

کتاب «یک اتفاق مسخره» در سال 1862 منتشر شد. این داستان هم تراز آثار بزرگی چون «شنل» و «بلوار نفسکی» قرار می گیرد. این اثر، آخرین داستانی بود که فئودور داستایفسکی به تاثیر از نیکلای گوگول نوشت. داستایفسکی رمان نویس، داستان کوتاه نویس، مقاله نویس و روزنامه نگار روسی بود. آثار ادبی او به شکل روانشناسانه اوضاع انسان را در شرایط پیچیده و پریشان سیاسی، اجتماعی و معنوی روسیه در قرن نوزدهم بررسی می کند.

بسیاری از منتقدان ادبی او را به عنوان یکی از بزرگترین رمان نویسان کل ادبیات جهان ارزیابی می کنند. آثار او دارای جنبه های اگزسیتانسیالیستی و دینی بسیاری است. به این ترتیب، به او به عنوان یک فیلسوف و متکلم نیز نگاه می شود. در آثار کوتاه داستایفسکی با جلوه هایی عالی از ژرفای فکر و قوه تخیلش مواجه می شویم و دنیای داستایفسکی به شکل تمام و کمال در این آثار بازتاب می یابد.

کتاب یک اتفاق مسخره، داستانی تند و زننده و آمیخته با طنز درباره فرار یک کارمند دولتی روسیه است. داستان کتاب در مقطعی از تاریخ روسیه اتفاق می افتد که الکساندر دوم نظام رعیتی را لغو کرد. در واقع با الغای نظام رعیتی، موژیک ها (خدمتکاران و دهقانان فقیر روس) قادر به این شدند که دو سوم از اراضی کشاورزی را با اقساط بلند مدت خریداری کنند. تا قبل از دستور الکساندر دوم، موژیک‌ ها همراه املاک معامله می ‌شدند و حق ترک املاکی که متعلق به آن بودند را نداشتند.

سه شخصیت داستان «استپان نیکیفوروویچ»، «سیمون ایوانوویچ شیپلنکو» و «ایوان ایلیچ پرالینسکی» در یک مهمانی جمع شده اند و به گفتگویی حول اداره جامعه و تغییرات جدید در شیوه کشورداری می پردازند. از بین آنان ایوان ایلیچ، قهرمان داستان، طرفدار اصلاحات است و دوتای دیگر افرادی محافظه کارند. در این مهمانی ایوان ایلیچ بعد از نوشیدن مقدار زیادی مشروب از فلسفه ای مبتنی بر مهربانی با زیردستان و طبقات اجتماعی پایین صحبت می کند. او بعد از خروج از مهمانی به مجلس عروسی یکی از زیردستانش می رود تا نظریه خود را جامه عمل بپوشاند و در این بخش جنبه های طنز اثر آشکار می شود.

در واقع در کتاب یک اتفاق مسخره همه چیز به شکلی نمادین به تصویر کشیده می شود تا اشاره ای به وضعیت روسیه در آن سال ها کند. حقیقت گرایی در توصیف زندگی، ترسیم استادانه شخصیت ها و وضعیت اجتماعی قهرمانان، درک عمیق و بازسازی هنرمندانه جنبه تراژیک زندگی و … از نقاط قوت داستایفسکی در این اثر است.

داستایفسکی نویسندۀ پرآوازه روسی، کتاب های معروف زیادی در کارنامه خود دارد که از آن ها می توان به «جنایت و مکافات»، «برادران کارامازوف»، «همزاد» و«یادداشت های زیرزمینی» اشاره کرد.

کتاب یک اتفاق مسخره توسط میترا نظریان ترجمه و توسط انتشارات ماهی منتشر شده است. میترا نظریان مترجم مربوط به آثار هنری است و آثار داستانی کمی ترجمه کرده است که از جمله آن ها می توان به «شوهر باشی» اثر فئودور داستایفسکی و «در هر سنی که هستیم حافظۀ خود را تقویت کنیم» اثر دانیل سی لپ اشاره کرد.

در بخش هایی از کتاب یک اتفاق مسخره میخوانیم:

سیمون ایوانوویچ فقط سکوت می کرد. او هم آدم سفت و سختی بود و در طول سالیان جاده زندگی را برای خود هموار کرده بود. موها و خط ریش سیاهی داشت و رنگ چهره اش به سبب ترشح دائمی صفرا اندکی به زردی می زد. مردی بود متاهل و خانه نشین و عبوس. اهالی خانه همه از او می ترسیدند. کارش را با اعتماد به نفس تمام انجام می داد. او نیز نیک می دانست که در زندگی به چه چیزهایی دست خواهد یافت و حتی، مهم تر از آن، خوب می دانست به چه چیزهایی هرگز دست نخواهد یافت. موقعیت خوبی داشت و دو دستی به آن چسبیده بود. گرچه با تردید و کج خلقی به نظم نوینی که داشت برقرار می شد می نگریست، چندان هم از آن احساس نگرانی نمی کرد: او سخت به خودش اطمینان داشت و با خشمی تحقیرآمیز به حرف های قلنبه سلنبه ایوان ایلیچ پرالینسکی درباب پیشرفت های تازه گوش می داد.

«با این همه، من همچنان بر عقیده خود راسخم و همه جا فریاد می زنم که انسانیت می تواند به اصطلاح سنگ بنای اصلاحات قریب الوقوع باشد و اساسا در راه نوسازی و تجدید همه چیز به ما کمک کند… آری رفتار انسانی با زیردستان، از مستخدم دولت گرفته تا منشی، از منشی گرفته تا خدمتکار، از خدمتکار گرفته تا موژیک. چرا؟ دلیل نمی خواهد. اصلا بیایید مقایسه ای کنیم: رفتار من انسانی است پس مرا دوست دارند؛ دوستم دارند، بنابراین به من اعتماد می کنند؛ احساس اعتماد می کنند، پس ایمان دارند؛ ایمان دارند، پس عشق می ورزند…. یعنی، نه، می خواهم بگویم، اگر ایمان دارند، به اصلاحات هم ایمان خواهند آورد و به اصطلاح می توانند به کنه مطلب پی ببرند، می توانند به اصطلاح با آغوش باز یکدیگر را پذیرا شوند و همۀ مسائل را دوستانه و از بنیاد حل و فصل کنند. به چه می خندید سیمون ایوانوویچ؟ حرف عجیبی زدم؟»

استپان نیکیفوروویچ در سکوت چهره ای متعجب به خود گرفت. حسابی غافلگیر شده بود. سیمون ایوانوویچ با لحنی نیشدار گفت:« به نظرم در نوشیدن زیاده روی کرده ام و کند ذهن شده ام. ذهنم موقتا تیره و تار شده، آقا.

این اعتراف پشت ایوان ایلیچ را لرزاند.

استپان نیکیفوروویچ اندکی تامل کرد و گفت: «تاب نمی آوریم»

ایوان ایلیچ که از این حرف ناگهانی و بی ربط استپان نیکیفوروویچ تعجب کرده بود، پرسید:« یعنی چه که تاب نمی آوریم؟»

«همین، تاب نمی آوریم.»

استپان نیکیفوروویچ آشکارا نمی خواست به این بحث ادامه دهد.

ایوان ایلیچ در اعتراض به نیکیفوروویچ، جوابی دو پهلو داد: «از ریختن شراب تازه در پیمانه ای نو که حرف نمی زنید؟ نه، آقا، من یکی که تاب می آورم.»

او استقامت مورچه ها را داشت: لانۀ مورچه ها را خراب کنید، همان لحظه شروع می کنند به دوباره ‌ساختنش. دوباره آن را خراب کنید، دوباره می ‌سازندش. و همینطور الی آخر، خستگی ‌ناپذیر. او هم موجودی بود لانه‌ ساز و اهلی. می‌ توانستی از چهره اش هم بخوانی که راهش را پیدا می کند، لانه اش را می سازد و حتی شاید چیزی برای روز مبادا ذخیره کند.

آیا این بررسی برای شما مفید بود

مشخصات یک اتفاق مسخره

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

برای ارسال دیدگاه، وارد حساب کاربری خود شوید وارد حساب کاربردی شوید

ثبت پرسش

هنوز پرسشی ثبت نشده است.

برای ارسال پرسش، وارد حساب کاربری خود شوید وارد حساب کاربردی شوید