خدا مادر زیبایت را بیامرزد در یک نگاه

  • ادبیات معاصر ایران
  • مجموعه‌ی هشت داستان کوتاه
  • دومین اثر حافظ خیاوی
  • بهترین مجموعه داستان سال ۱۳۹۶ به انتخاب مجله تجربه

رمانحافظ خیاوی

تعداد صفحه 86

کتاب «خدا مادر زیبایت را بیامرزد» مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه است که توسط حافظ خیاوی نوشته شده اند. در هر داستان، شخصیت اول، قصه را روایت می کند. اولین داستان با نام «کت و شلوار داوود» راجع به مردی ست که معشوقه‌اش او را ترک کرده و تن به ازدواج با یک پزشک داده و حالا که او به خشمی بزرگ دچار شده، تصمیم به کشتن دکتر می‌گیرد، آن هم در شب عروسی شان.

داستان دوم کتاب خدا مادر زیبایت را بیامرزد درباره‌ی پسربچه‌ای ست که تصمیم دارد پیامبر شود! خودش هم می‌داند که خدا تمام پیامبرانش را فرستاده، اما فکر می‌کند اگر آدم خوبی باشد به عنوان پیامبر برگزیده می شود. او هر کاری می‌کند برای این که آدم خوبی باشد و در این قسمت، داستان او را می‌خوانیم که چگونه برای خوب بودن تلاش می‌کند. «خواهر آیدین»، «دختر حسین آقا»، «اتاق من»، «عصای پدربزرگ» و «خدا مادر زیبایت را بیامرزد» از دیگر داستان‌های این کتاب هستند که در حال و هوایی تقریباً مشابه دو داستان اول سیر می‌کنند و در همه‌ی داستان‌ها عشقی نافرجام مطرح است.

حافظ خیاوی با کتاب «مردی که گورش گم شد» در میان اهالی کتاب بسیار محبوب شد و پس از آن با وقفه‌ای تقریباً طولانی، با کتاب «خدا مادر زیبایت را بیامرزد» به عرصه ادبیات بازگشت. تعدادی از مخاطبان اولین کتاب او را، قوی‌ترین اثرش می‌دانند و نوشتن کتاب دوم را تلاشی نافرجام برای بازگشت به عرصه داستان‌نویسی می‌پندارند؛ اگرچه کم نیستند کسانی که با کتاب دوم ارتباط گرفته و از داستان‌های کوتاه مسقل‌اش لذت بردند.

کتاب «خدا مادر زیبایت را بیامرزد» توسط انتشارات ثالث و «مردی که گورش گم شد» توسط انتشارات چشمه به چاپ رسیده اند.

 

در بخش هایی از این کتاب می خوانیم:

طوری هم باید بزنم که بمیرد. نباید نجاتش دهند. این جا حتماً دکتر زیاده، اگر خوب نزنم، زود می‌ریزند بالا سرش و نجاتش می‌دهند. فاصله را باید کم کنم. از چهار پنج متری که بزنم می‌میرد، همه دکترهای دنیا هم این جا باشند، نمی‌توانند نجاتش دهند. می‌میرد. بیش‌تر دکترها هم خودشان را خراب می‌کنند و بعضی‌ها هم می‌ترسند و در می‌روند. بقیه هم نه این که مستند، تا تشخیص بدهند گلوله کجا خورده، تا بیایند خودشان را جمع کنند، رفته ام.

من با کسی قهر نمی‌کنم. حتا با یوسف قهر نکردم. یوسف که خودکار خوشگلم را انداخت پشت بام، به مادرم هم فحش داد، ولی من با او قهر نکردم. فردا صبح وقتی دیدمش سلام کردم. سرم را تکان دادم. نمی‌خواستم سلام بدهم. ولی چاره نبود. توی یک کلاس بودیم. ته ته دلم می‌خواست با یوسف قهر کنم. ازش خوشم نمی‌آید. موهایش هم زشت است. همیشه هم یک چیزی توی دهانش هست. چندتایی از بچه‌ها با او قهرند. ولی من مجبور بودم قهر نکنم. آن روز صبح هم به زور سرم را برایش تکان دادم. من باید آدم خوبی باشم. کار سختی است. ولی چاره ندارم. آخه فقط آدم‌های خوب پیامبر می‌شوند. می‌دانم، صد بار هم توی کتابمان خوانده بودم، خدا آخرین پیامبرش را فرستاده بود. ولی من سعی خودم را می‌کنم. شاید آن قدر آدم خوبی بشوم که خدا یک پیامبر دیگر بفرستد. صبر می‌کنم اگر پیامبر نشدم، حساب یوسف را می‌رسم.

کاش می‌گفتم بیار. الان تشنه ام. گفتم نه و او دیگر حرفی نزد. تاریک بود. چشم‌هایش را نمی‌دیدم. مرا می‌بوسید، چشم‌هایش خیس می‌شد. نمی‌گذارد من کاری بکنم. لحاف تشکم را پهن کنم، جمع کنم. حتا نمی‌گذارد که بروم نان بگیرم. هاشم نان می‌گیرد. بعضی وقت‌ها که حوصله ندارد، نمی‌رود. مرا نشان می‌دهد و می‌گوید چرا این جغله را نمی‌فرستید؟ مادر سر هاشم داد می‌زند، بعضی وقت‌ها گوشش را می‌کشد، می‌گوید این بچه اس. برود می‌دزدنش. چشمش می‌زنند. یک بار هاشم گفت بابا مگه انیشتینه؟ مادر دمپایی را پرت کرد طرفش.

آیا این بررسی برای شما مفید بود

مشخصات خدا مادر زیبایت را بیامرزد

  • مولف (مولفان)
  • رده سنی

    بزرگسال

  • قطع

    رقعی

  • سال چاپ

    1397

  • تعداد صفحه

    86

  • شماره چاپ

    3

  • تعداد جلد

    تک جلدی

  • شابک

    9786004051484

  • کشور

    ایران

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

برای ارسال دیدگاه، وارد حساب کاربری خود شوید وارد حساب کاربردی شوید

ثبت پرسش

هنوز پرسشی ثبت نشده است.

برای ارسال پرسش، وارد حساب کاربری خود شوید وارد حساب کاربردی شوید